این شرح بی نهایت

...یک نکته از هزاران _

این شرح بی نهایت

...یک نکته از هزاران _

پیام های کوتاه
  • ۱۹ اسفند ۹۱ , ۰۰:۱۲
    پدر
  • ۱۷ اسفند ۹۱ , ۰۰:۰۶
    !
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

خاطره

| چهارشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۱، ۱۱:۵۶ ق.ظ

یه پسره بود تریپ پنجاه و هفتی میگشت یعنی انگار واقعا این و از دهه پنجاه آوردی شلوار پاچه گشاد یقه خرگوشی کمر تنگ موها آمیتاپاچانی و روگوش و خیلی به تیپ اش میرسید و سشوارو اگه موهاش خوب در نمیومد بیرون نمیومد!یه روز سر کوچه دیدمش باهم حرف میزدیم همسایه پسره اومد تاکسی نشست رفت سر کار. پسره نگاهی به من کرد یه نگاه به خودش تو شیشه مغازه سرکوچه یه افسوسی خورد و گفت اینا هم عالمی دارنا دلش خوشه ها هه! گفتم چطور؟گفت هیچی معلمه میره سر کلاس "حالا خودش بیکار و بیسواد"گفتم خوب اون لااقل درس خونده و فلان و بحث کردیم گفتم اصلا ولش همه این حرفهارو الان تو بری خواستگاری یکی اینم بره به این میدن خدایی یا به تو یکم مکث کرد خم شد پاچه شلوارشو تکوند و صاف وسیخ باد تو غبغب دادو گفت:از کجا معلوم شاید دختره از موهای من خوشش بیاد!!!!!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی